نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

باز جوید روزگار وصل خویش

اول صبحی با خوندن این پیام از یه دوست مهندس نقشه بردار نازنین توی گروه دوستان هم دانشگاهی خودم به فکر فرو رفتم: "به نظرتون کدوم قسمت از راه رو اشتباه رفتیم که مانیکور هر انگشت سی هزار تومان دستمزدشه، ولی محاسبات و طراحی سازه فلزی ساختمون متری پنج هزارتومان؟ !😐" براش جواب نوشتم: "عزیزم راه تو درست درسته، اونا راهشون رو اشتباه رفته ن" برام نوشت: "... نگران جامعه و آینده ی بچه هامونم". و باز بیشتر فکرم درگیر شد. چقدر ارزشهای جامعه ی ما تغییر کرده، چقدر بجای هر چه بیشتر پرداختن به چیزایی که یه زیبایی واقعی و تموم نشدنی بوجود میارن گرفتار زیبایی های ظاهر شدیم. گفت و گو نداره که زیبایی و آراستگی ظاهر هم مثل همه ...
24 مهر 1396

گهی پشت به زین

دیروز خانوم معلم عزیزتون با ابتکار قشنگش توی تکلیف شبتون چنان غافلگیرتون کرد که به گفته ی خودت جیغ شادمانی همه تون تا اون سر مدرسه رفته. دیکته شبانگاهی رو که هر شب باید بهتون می گفتیم رو از شما خواسته بود که به ما بگین و ما مادرا دیکته بنویسیم. وقتی از سر کار برگشتم خدا رو شکر داداشا خواب بودن و با ذوق برام گفتی و منم لباسم رو نصفه نیمه در آورده نشستم به نوشتن. حس خوبی داشت، خصوصاً که توی دفتر فنری قشنگت با اون مداد نرم و روان خیلی حس خوش خطی بهم دست داده بود. البته سعی می گردم سرعتم رو خیلی زیاد نکنم که تو حس نزدیکی بیشتری بهم داشته باشی و فقط گاهی از ترس بیدار شدن بچه ها و نصفه نیمه موندن کار تخته گاز می نوشتم. املای من رو چک کردی و چند تا...
19 مهر 1396

کودکیات جاودان

روز جهانی "کودک" مبارکت باشه دلبندم! جهانی از دم روح پرور شما سبز و آرام. امروز باید بیشتر مراقب خودم و رفتارم در قبال شما باشم. فقط تبریک کافی نیست. توجه مهم تره. توی تعطیلاتی که گذشت یه بعدازظهری رو رفتیم تپه های اطراف که به قول خودت کوهنوردی و در واقع طبیعت گردی کنین. بساط نقاشیت رو هم ورداشتی از منظره نقاشی کنی. چنان با جدیت سر صخره نشستی و مداد و دفتر آوردی بیرون و مشغول شدی که آدم هوس می کرد خودشم دست به قلم شه. این اون منظره ایه که از ما تصویر کردی در دامن طبیعت. من و تو روی صخره ها، مزدا مشغول خاک بازی و بابا و اهورام اون دور دورا روی تپه ها: حس کردم برای روز جهانی تو این بهترین تصویریه که میتون...
16 مهر 1396

چالش مهر

ایام تعطیل تابستون و کمک باباحامد توی رتق و فتق امور بچه داری و خانه داری ثبات خاصی رو به زندگیمون آورده بود و با اینکه محدوده ی حضورمون به محل کار (تنها برای من)، خونه و خونه ی مامان بزرگی محدود میشد و فعالیت های روزمره ی شماها هم به درگیری های خواهر برادرانه، تماشای تلویزیون و البته گاهی هم بازی و تفریح، ایام آروم و خوبی بود و همین حس خوب و آرامشی که داشتم وقتی یاد اول مهر و تغییر وضعیتها می افتادم نگرانم می کرد. اینکه با شروع مدرسه ی بابا و مدرسه ی تو و مهد اهورا و سر کار رفتن من تکلیف مزدا کوچولو چی میشه؛ اینکه مشق نوشتنای شبانه ی تو و اضافه شدن کشف و مکاشفات مزدا به مداخله های اهورا و دستکاری و دست یازی دو نفره شون به دفتر و کتاب و قلم ...
14 مهر 1396
1